کد خبر: 1251515
تاریخ انتشار: ۲۷ شهريور ۱۴۰۳ - ۰۶:۰۰
گزارش «جوان» از دیدار و همکلامی با خانواده شهیدان احمد و محمد پورهنگ
احمد یک روز خدمت مادر می‌رسد و می‌گوید که تصمیم دارم به جبهه بروم. مقداری پول بدهید تا بروم عکاسی نزدیک خانه و عکس بگیرم. مادر همانجا مخالفت خودش را با احمد اعلام می‌کند و اجازه نمی‌دهد که احمد به جبهه برود. مادر به احمد می‌گوید: راضی نیستم. اجازه نمی‌دهم بروی! مگر اینکه پدرت اجازه بدهد. ابتدا باید رضایت پدرت را جلب کنی. احمد که می‌بیند پولی برای گرفتن عکس ندارد، نان خشک‌هایی که مادر کنار حیاط خانه جمع کرده بود را می‌برد و می‌فروشد. او با پولی که از فروش نان خشک‌ها به دست آورده بود به عکاسی می‌رود و عکس جبهه‌اش را می‌گیرد
 صغری خیل‌فرهنگ
جوان آنلاین: شهید احمد پورهنگ متولد ۱۳۵۰ بود. او هر طور که بود خودش را به جبهه رساند و نهایتاً در عملیات مرصاد در عشق به الله سوخت و شهید شد. پیکرش به سختی شناسایی شد، اما سال‌ها بعد برادر طلبه‌اش محمد‌پورهنگ سلاح او را به دست گرفت و به جبهه مقاومت رسید. طلبه روحانی که بار مسئولیت کار فرهنگی مردم سوریه را بر عهده داشت، مهرش در دل مردم جا باز کرده بود. تأثیرگذاری فعالیت‌هایش در بین مردم باعث شده بود که دشمن به نحوی دیگر او را از ادامه راه باز دارد. ترور بیولوژیکی آن هم از راه «مسمومیت» گزینه‌ای برای از میان برداشتن «محمد پورهنگ» بود. بعد از نوشیدن آب آلوده و سمی، طلبه روحانی محمد پورهنگ بعد ازچند ماه بیماری در ۳۱ شهریور سال ۱۳۹۵ به شهادت رسید. در آستانه سالروز شهادتش، کنارخانواده شهیدان پورهنگ نشستیم تا از تداوم جهاد در خانه‌شان برایمان روایت کنند. از سبک و سیره زندگی شهدا احمد و محمد پورهنگ. آنچه در پی می‌آید ماحصل گفت‌و‌شنود ما با برادران شهداحسین پورهنگ و آزاده سرافراز جانباز حجت‌الاسلام محمود پورهنگ است که خواندنش خالی از لطف نیست.
 
 احمد تراشکاری ماهر بود
شهید احمد پورهنگ از شهدای دوران دفاع‌مقدس است که در عملیات مرصاد به شهادت رسید. به رسم ارادت به او و شهدای دوران دفاع‌مقدس ابتدای همکلامی‌مان سراغ سیره و سبک زندگی این شهید رفتیم. حسین برادر شهیدان احمد و محمد پورهنگ است. او می‌گوید: «ما چهار برادر هستیم. من، محمود، احمد و محمد. همه ما برادر‌ها با فاصله سنی شش سال متولد شدیم. داداش محمود که از آزادگان جنگ تحمیلی است متولد ۱۳۴۴، احمد ۱۳۵۰، محمد ۱۳۵۶ و من متولد ۱۳۶۲ هستم. با توجه به فاصله سنی با محمد رفاقت زیادی داشتم. زمانی که برادرم محمود به جبهه رفت من هنوز متولد نشده بودم. وقتی او از اسارت برگشت، من شش سال داشتم.»
او از شهید اول خانواده اینگونه روایت می‌کند و می‌گوید: احمد تا چهارم دبستان درس خواند و ادامه تحصیل نداد. علاقه زیادی به کار‌های فنی داشت. برای همین سراغ کار تراشکاری رفت. نهایتاً بعد از یادگیری کار تراشکاری در یک مغازه‌ای در یک گاراژ مشغول به کار شد. احمد در کارش بسیار تبحر داشت. آنقدر که مهارتش زبانزد شده بود. فاصله محله کار احمد تا خانه هم زیاد نبود. پدرمان در شرکت واحد کار می‌کرد. زندگی برای ما هم سختی‌های خودش را داشت. 
 
 نان خشک فروخت، خودش را به جبهه رساند
 حسین در ادامه از شاخصه‌های اخلاقی برادرش روایت می‌کند و می‌گوید: «داداش احمد خیلی بامعرفت بود و روحیه‌اش در بین فامیل ما زبانزد بود. بسیار خوش مشرب بود و با بچه‌ها خیلی خوب بازی می‌کرد. او خیلی خوش اخلاق و مهربان بود. احمد همه پول دستمزدش را به مادرم می‌داد تا کمک خرج زندگی ما شود.»
آن روز‌ها که جوانان با غیرت راهی جبهه می‌شدند. احمد هم از این قاعده مستثنی نبود. او یک‌روز خدمت مادر می‌رسد و می‌گوید که تصمیم دارم به جبهه بروم. مقداری پول بدهید تا بروم عکاسی نزدیک خانه عکس بگیرم. مادر همانجا مخالفت خودش را با احمد اعلام می‌کند و اجازه نمی‌دهد که به جبهه برود. مادر به احمد می‌گوید: «راضی نیستم. اجازه نمی‌دهم بروی! مگر اینکه پدرت اجازه بدهد. ابتدا باید رضایت پدرت را جلب کنی. احمد که می‌بیند پولی برای گرفتن عکس ندارد، نان خشک‌هایی که مادر کنار حیاط خانه جمع کرده بود را می‌برد و می‌فروشد. او با پولی که از فروش نان خشک‌ها به دست می‌آورد به عکاسی می‌رود و عکس جبهه‌اش را می‌گیرد.»
بعد موضوع رفتنش به جبهه را با پدر در میان می‌گذارد. پدر سواد خواندن و نوشتن نداشت، اما بسیار باتجربه و پخته بود. مرجعی برای همه فامیل بود. با رضایت پدر احمد راهی جبهه می‌شود. 
 
 مرصاد و شهادت
برادرانه‌هایش به شهادت احمد می‌رسد، روایت‌هایی بغض‌آلود از شهادت برادر. او می‌گوید: «یکی از دوستان برادرم به نام عباس قنبری از رزم آخر برادر و شهادتش برایمان اینگونه روایت کرد و گفت: «در روند اجرای عملیات مرصاد در منطقه شاخ شمیران در تنگه‌ای قرار گرفتیم. به بچه‌ها گفتم دو نفر در این تنگه بایستند و تیراندازی کنند تا دشمن مشغول شود تا ما بتوانیم پیشروی کنیم. همین را که گفتم احمد بلند شد و گفت من حاضرم بمانم و با دشمن مقابله کنم. من گفتم بشین پسرجان! برادرت محمود که اسیر است! تو هم بمانی اگر اتفاقی برایت بیفتد من چه جوابی برای خانواده‌ات دارم؟! اما احمد بسیار اصرار کرد که خودش داوطلب انجام این کار است. به ناچار پذیرفتم. با هم خداحافظی کردیم و از هم جدا شدیم. احمد و یکی دیگر از بچه‌ها ماندند و مردانه جنگیدند و بعد از رزم فراوان به شهادت رسیدند.»
 
 پیکرش با چشم مصنوعی شناسایی شد 
حسین پورهنگ می‌گوید: «پیکر سوخته برادرم را به معراج شهدا آوردند. با اینکه سن زیادی نداشتم، اما آن لحظات و فریاد‌های خانواده را هنوز در خاطر دارم. لحظات تلخی بر ما گذشت. پیکر احمد اصلاً قابل شناسایی نبود. او با چشم مصنوعی‌اش شناسایی شد. سال‌ها پیش از این احمد چشم چپش تخلیه شد و چشم مصنوعی برایش گذاشتیم. خوب یادم است یکبار با هم رفتیم استخر مالک اشتر، احمد شیرجه زد داخل آب، در همین لحظه چشم مصنوعی‌اش درآمد و افتاد داخل استخر. آن زمان خیلی سخت چشم مصنوعی پیدا می‌شد. بعد از شهادت و سوختن پیکرش آن چشم مصنوعی، بهانه شناسایی‌اش شد. برادرم خیلی حرمت بزرگ‌تر‌ها را نگه می‌داشت. خیلی برای پدر و مادرم احترام قائل بود. همیشه در محضر پدر دو زانو می‌نشست. مطیع محض پدر بود. واقعاً شهادتش را تأثیر آن نان حلالی می‌دانیم که به خانه می‌آورد. او خودش را در آخرین روز‌های جنگ به جبهه رساند و به شهادت رسید.» 
آقا ابوالفضل پسرخاله‌ام، معلولیت جسمی داشت و فلج بود. او با دهان و دندانش قلم را می‌گرفت و نقاشی می‌کرد. آقا ابوالفضل تصویر زیبایی از برادرم احمد کشید. او برادرم را خیلی خوب می‌شناخت برای همین خودش یک زندگی نامه از شهید احمد پورهنگ نوشت. خیلی جالب بود. بسیاری از دانسته‌های من مربوط می‌شود به مطالعه آن کتاب. امیدوارم شفاعت شهدا شامل حال ما و آقا ابوالفضل که به رحمت خدا رفته است، برسد. 
 
 واسطه‌ای، چون شهید اصغر پاشاپور
برای دانستن از شهید مدافع حرم محمد پورهنگ پای صحبت‌های آزاده سرافراز جانباز حجت‌الاسلام محمود پورهنگ می‌نشینیم. او می‌گوید: «من وقتی از اسارت برگشتم، محمد نوجوان بود و در مقطع راهنمایی درس می‌خواند. من قبل از جبهه و اسارت به حوزه می‌رفتم، محمد هم علاقه زیادی به طلبه شدن داشت برای همین من را همراهی می‌کرد. محمد هم طلبه شد و دیپلمش را گرفت. بعد هم به قم رفت و تا سطح سه حوزه تحصیلش را ادامه داد.»
خانواده می‌گویند: «محمد تا قبل از بازگشت من از اسارت هرچه اصرار کردند که ادامه تحصیل بدهد، قبول نکرده بود.»
محمد در۲۱ بهمن ۱۳۹۰عقد کرد و ۱۷ ربیع‌الاول سال بعد ازدواج کرد. با خواهر دوستش شهید اصغرپاشاپور ازدواج کرد؛ شهید پاشاپور واسطه ازدواج‌شان شد. او بعد از ازدواج در سپاه قرارگاه خاتم مشغول شد و از آنجا هم وارد نیروی قدس شد. 
زمانی که قرار شد به سوریه برود، مدتی بود در محلی شاغل شده بود، جای آرام و خوبی بود، اما وقتی سخنرانی حضرت‌آقا را که فرمودند اگر مدافعان حرم نمی‌رفتند، باید در همدان و کرمانشاه می‌جنگیدیم، دیگر نتوانست ماندن را تحمل کند. گفت برای رفتن احساس تکلیف می‌کنم. یکی از آشنایان گفت هنوز که مرجع تقلیدتان حضور در سوریه را تکلیف ندانستند، برای چه می‌روید؟! او هم در جواب گفته بود «هنر آن است آدم حرف دل رهبرش را بفهمد، وگرنه عمل به حرفی که از زبان خارج شود، لطفی ندارد و دیگر واجب است.»
 
 فعال فرهنگی سوریه
برادر شهید در ادامه می‌گوید: «با ورود محمد به نیرو قدس حضور او در عملیات‌های فرامرزی آغاز شد. البته او ابتدا به عنوان یک فعال فرهنگی وارد سوریه شد و یک طرف مسئولیت کار‌های فرهنگی مردم سوریه و از طرفی حضور در میدان جهاد را بر دوش داشت. آنقدر فعالیت کرد که مهرش در دل مردم جا باز کرد.»
او ۱۸ماه در سوریه حضور داشت. از اواخر سال ۱۳۹۳ تا سال ۱۳۹۵. محمد هوش بالایی داشت. اطلاعات او در هر زمینه‌ای بالا بود. وقتی در مورد ولایت فقیه صحبت می‌کرد همه جذب حرف‌هایش می‌شدند. در یک جمله باید بگویم که محمد جاذبه زیادی برای مخاطبانش داشت. بسیاری جذب علم محمد می‌شدند. او مأموریت داشت که در شهر‌های مختلف سوریه به عنوان روحانی کار فرهنگی انجام دهد و مردم را تشویق می‌کرد که در برابر مسلحین داعشی بایستند. یک مرتبه داعشی‌ها به روستایی حمله کردند، مردان را بردند و ۲۰۰ خانم در روستا باقیمانده بودند. محمد از سوریه به ایران بازگشت و تلاش کرد تا مجوز بگیرد و چند روحانی همراه خود به آن روستا ببرد. او موفق شد مجدداً به آن روستا برگشت و همراه همرزمان دیگرش شروع به کار فرهنگی کرد. 
 
 ترور بیولوژیکی از راه مسمومیت
برادر شهید از نحوه شهادت محمد پورهنگ روایت می‌کند و از مجاهدت‌هایی که خارچشم تکفیر شد. او می‌گوید: «محمد در محور لاذقیه متوجه نفوذ افرادی می‌شود که از یک کانال مخفی تجهیزات برای داعشی‌ها ارسال می‌کردند. محمد جلوی آن‌ها را می‌گیرد، اما در ادامه آن‌ها به محمد آب مسموم می‌دهند. محمد بی‌خبر از همه جا بعد از اتمام مأموریت به مقر باز می‌گردد، اما روز به روز حالش وخیم‌تر می‌شود. محمد با برادرمان حسین تماس می‌گیرد و می‌گوید که می‌خواهد به ایران بازگردد.»
برادرم حسین برای استقبال از محمد به فرودگاه می‌رود، برادر همسرش شهیداصغر پاشاپور هم آمده بود. رفاقت این دو بسیار جالب بود؛ رفاقتی تا پای شهادت. 
محمد قبل از آمدن به حسین گفته بود به کسی از اعضای خانواده آمدنش را اطلاع ندهد. برای همین وقتی سرم به دست با حال خراب از هواپیما پیاده شد. قرار شد او را به بیمارستان برسانند و بعد از مدتی متوجه شدیم او ترور بیولوژیک شده است. 
محمد خیلی لاغر شده بود و شرایط جسمی خوبی نداشت. هر روز که می‌گذشت حال محمد بدتر می‌شد. کاری از دست کسی بر نمی‌آمد. بعد از آن شنیدیم که چند نفر دیگر از رزمنده‌ها هم دچار چنین تروری شده‌اند. بعد از آن بود که به بچه‌های مدافع سفارش می‌کردند مراقب باشند و توصیه‌های لازم را در نظر بگیرند. حضور محمد در سوریه بسیار ارزشمند بود، هر وقت برای دیدار خانواده به ایران می‌آمد، خلع او حس می‌شد. برای همین از او خواستند تا خانواده‌اش را همراه خود بیاورد تا نیازی به رفت و آمد به ایران نباشد. ترور بیولوژیکی آن هم از راه «مسمومیت» گزینه برای از میان برداشتن محمد بود. 
 
 او شهیدانه زیست
آزاده جانباز حجت‌الاسلام محمود پورهنگ می‌گوید: «محمد خیلی روابط عمومی بالایی داشت. این نبود که فقط با عده خاص یا با گروه دوستان هیئتی یا فقط با طلبه‌ها رفیق باشد. بعد از شهادت افرادی آمدند که اصلاً به قولی گروه خونی‌شان به محمد نمی‌خورد، اما رفیق صمیمی محمد بودند. خیلی‌ها می‌آمدند سر مزار که ما تا به حال ندیده بودیم. محمد از همه قشر دوست داشت. تشییع پیکرش از امامزاده عبدالله (ع) شروع شد که بسیار شلوغ بود. این شلوغی به خاطر همان جاذبه‌ای بود که خدمتتان گفتم. او بسیار اهل صله‌رحم بود. وقتی از سوریه برمی‌گشت به دیدار اقوام می‌رفت.»
او در پایان می‌گوید: «او دوست داشت شهیدانه زندگی کند. دوست داشت بسیار خدمت کند و شهادت نهایت اجر او شد. محمد دخترانش فاطمه و ریحانه را رها می‌کرد و جدای از همه تعلقات دنیایی راهی مأموریت می‌شد. او طالب اسارت بود، می‌گفت می‌خواهم اسیر و بعد شهید شوم. او در خانواده‌ای ساده و معتقد رشد پیدا کرده بود. والدین من عالم نبودند، اما اهل انفاق و کمک به مردم بودند و نهایتاً شهادت دو فرزندشان برای همیشه بر تارک افتخارات خانواده نشست. احمد و محمد شهیدانه زیستند تا به درجه شهادت رسیدند.»
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار